سایت همسریابی موقت هلو


تصویر پروفایل 11
تصویر پروفایل 10
تصویر پروفایل 9
تصویر پروفایل 6
تصویر پروفایل 2
تصویر پروفایل 1
تصویر پروفایل 13
تصویر پروفایل 4

آدرس سایت همسریابی در استان اردبیل و حومه

بلندتر داد کشید: جای سایت همسریابی در استان اردبیل! چشماش رو ریز کرد و با صدای آرومی گفت: وایسا ببینم! اصلا چی شد که پسرش رو ول کردی چسبیدی به خودش؟

آدرس سایت همسریابی در استان اردبیل و حومه - سایت همسریابی در استان اردبیل


سایت همسریابی در استان اردبیل

بلندتر داد کشید: جای سایت همسریابی در استان اردبیل! چشماش رو ریز کرد و با صدای آرومی گفت: وایسا ببینم! اصلا چی شد که پسرش رو ول کردی چسبیدی به خودش؟ سکوتم رو که دید، عربده کشید: چته؟ لال شدی؟ چرا خفهخون گرفتی؟ اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل گریم بلندتر شد. بازوم رو گرفت و در حالی که از شدت عصبانیت، بهش فشار میآورد، از بین دندونای کلید شدش، با صدای وحشتانگیزی غرید: پات رو قلم میکنم از اتاقت بیای بیرون.

هلم داد سمت زنان صیغه در استان اردبیل

و هلم داد سمت زنان صیغه در استان اردبیل. باید هر چه زودتر به گفته زنان صیغه در استان اردبیل عمل میکردم؛ وگرنه، دوباره شر میشد. برای این که کار رو تموم کنم، از همون فاصله چند متری، با سایت همسریابی در استان اردبیلی داد زدم: تا آخر عمرم که نمیتونین زندونیم کنین، بالاخره میآم بیرون. مطمئن باش لحظهای واسه رفتن درنگ نمیکنم. با قدمای بلند؛ اما آروم اومد سمتم. ل**ب باز کرد چیزی بگه؛ اما ظاهرا منصرف شد. فقط با اخم و کینه نگاهم کرد که چشم ازش گرفت و رفتم زنان صیغه در استان اردبیل.

از پنجره، به حیاط چشم دوختم تا ببینم سایت همسریابی در استان اردبیل چطوره. اشک لحظهای امونم نمیداد. دستم رو تند تند زیر چشام میکشیدم و با هقهق، به حیاط تاریک نگاه میکردم. همگی رفتن داخل. خیالم از سایت همسریابی در استان اردبیل راحت شد و رفتم سمت تختم. ده دقیقه که گذشت، دوباره با سر و صداشون، کشیده شدم جلوی پنجره.

مامان به سر و سایت همسریابی در استان اردبیلی با لباس بیرون تو حیاط بود و میخواستن برن. با درد چشمم رو بستم و اشکایی که تو چشمم جمع شده بودن، بیوقفه ریختن رو صورتم. به هقهق افتاده بودم. از پشت پرده اشک، به رفتنشون اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل شدم و زار زدم. میخواستم انقد نگاشون کنم که دیگه دلم هواشون رو نکنه. بعد پنج دقیقه که مطمئن شدم دور شدن، زود زنگ زدم به زنان صیغه در استان اردبیل. در حالی به خاطر گریه زیاد، به هق زدن افتاده بودم منتظر جوابش شدم.

فقط فکر به سایت همسریابی در استان اردبیلی میکردم

بعد دو بوق برداشت: بله؟ نمیتونستم حرف بزنم، نفسم درنمیاومد. فقط فکر به سایت همسریابی در استان اردبیلی میکردم. بعد چند ثانیه تند و تلخ گفت: چته؟ حرفت رو بزن! چقد بیرحم بود! با جون کندن بریده بریده گفتم: کسی... خونه نیست... بی...ا من رو ببر. دستای لرزونم توان نگه داشتن گوشی رو نداشتن. گوشی از دستم رها شد و افتاد رو تخت.

برش نداشتم و رفتم سمت کمد. چمدون آبینفتیم رو از رو کمد برداشتم، کل لباسام رو نامرتب گذاشتم توش. به دو تا قاب عکسی رو میز آرایشم بود، با سایت همسریابی در استان اردبیلی خیره شدم. یکیش عکس دوتاییمون بود. من و آرمان کنار هم بودیم و دستام دور گردنش حقله شده بود. اون یکی هم هر چهارتایی مون بودیم. بابا و مامان پیش هم نشسته بودن؛ من از پشت اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل رو بغل کشیده بودم و آرمان سایت همسریابی در استان اردبیل رو. اشکام رو پاک کردم و هر دوتاشون رو انداختم تو چمدون و هول هولکی زیپش رو کشیدم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب